زمان
من و تو بارها زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت ...
"گروس عبدالملکیان"
من و تو بارها زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت ...
"گروس عبدالملکیان"
صدای عقربه ها ماه هاست که در سرم می کوبد من همچنان در فکر توام چرا باطری ساعت تمام نمی شود
با عشق زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق...
انتقام گیرنده ی ِ بی رحم ِ مضخرف!
زندگی به رفتن است - در همیشه های پا به راه - گاه راه و گاه چاه و گاه... آه!
نوروز مبارک باشه و سال جدید سرشار از اتفاق های ِ خوب و شادی و سرسبزی باشه براتون قلندر عزیز :)
سلام همکار عزیز گروس عبدالملکیان هر شعری ازش بزاری زیبا ست ...از انتخاب شعریت خوشم اومد
یك ساعت آفتاب بتابد خاطره ی آن شب بارانی را ازیاد میبرد.. این است حكایت آدمی فراموشی...[خنثی]